صحبتهای زن
من از لاس زدنهای فرید مریض شده ام این جمله راسحر 32 ساله،قد بلند و سفید رنگ، که فقط اولین سالگرد عروسیش را جشن گرفته ، گفت. هر وقت که به یک مهمانی میرویم فرید بیشتر به طرف زنهای زیبای آن اتاق متمایل میشود و جرقه ی گفتگو با آنها میزند. و حتی زمانی که به یاد میآورد که مرا معرفی کند، او خیلی زود قدم میزند و من را ترک میکند. ما هر بار آن جا را خیلی زود ترک میکنیم چون این کار او باعث خجالت من میشود.
من فکر نمیکنم این که شوهرم به من توجه کند و آن را نشان دهد توقع زیادی باشد. فرید کاملا با این که حرکاتش مضر است مخالفت میکند و او نمیخواهد اشتباه خود را بپذیرد. او خیلی سریع و شمرده شمرده صحبت میکند، او کلمات من را اداره میکند و داستان را همیشه به سمت خودش متمایل میکند.
من فرید را در جلسه ی کاری زمانی که او به شرکت ما که دفتر مرکزی بود و برای یک جلسه سالانه شرکت ملاقات کردم . در این زمان مدیریت من در بخش مورد نظرم تمام شده بود. و من بعد از گذشت یک سال کاری پر مشغله بسیار خسته بودم و تصمیم داشتم که با یک روانشناس صحبت کنم.شرکت مرا به یک شهر دیگر منتقل کرد.و من با فرید همکار شدم.
. فرید جذاب بود، او در ابتدا مراقب من بود و به من اظهار عشق میکرد. اما در عین حال او خیلی با خانمها خوش و بش میکرد . من از این که او با خانمهای همکار و دوستانش صمیمی بود ، عصبی نبودم.
شاید من هرگز نباید با اولین نفر ازدواج میکردم. من نمیخواستم ازدواجم به بدبختی ازدواج والدینم شود. پدرم وکیل بود و مادرم معلم بود. مادرم درباره ی چگونگی بدبختیش با پدرم همیشه به من چیزهایی میگفت. اما آنها به این فکر نمیکردند که بتوانند همراه هم جلو بروند، من میدانستم که آنها من را دوست دارند
.
خواهرم، محبوب پدرم بود، و من همیشه به او حسودی میکردم. هرچیزی که در خانه ما میآمد مطابق نیازها، و میل او بود.
اما گذشته از آن من بچگی شگفت آوری داشتم. والدینم من را به تلاش برای چیزهای جدید تشویق میکردند، و آنها همیشه زمانی که من تصمیمات سختی میگرفتم همیشه در کنار من بودند و من را درک میکردند.
حالا من به این رسیده ام که چگونه ما متفاوت هستیم. من یک آدم سحر خیز هستم اما فرید در آخر هفتهها تا ظهر میخوابد. من دوست دارم که در یک پرواز هوایی 2 ساعت قیل از زمان پرواز در فرودگاه باشم، اما او بیهوده وقت تلف میکند، بعد به سرعت قبل از این که هواپیما بلند شود به طرف گیت میرود.
در ماههای گذشته ما جداگانه زندگی میکردیم. من از رفتار او نسبت به من عصبانی هستم و من نمیتوانم بپذیرم که با او رابطه زناشویی داشته باشم. من حتی نمیخواهم بیشتر از این شام او را بپزم. چرا من باید هر چیزی را برای او انجام دهم؟
بیش از همه ی اینها من میخواهم بتوانم که شوهرم اعتماد کنم. من میخواهم که او مرا دوست داشته باشد، در کنارمن باشد، به من علاقه داشته باشد نه به دیگر زنها.
صحبتهای مرد
سحر پیش از اینها فکر میکرد که این ازدواج خیلی طبیعی و هیجانی است، این جمله را فرید 32 ساله گفت. ما ماهها است که نمیتوانیم برای همدیگر عشقی بسازیم، ما ماهها است که نمیتوانیم مثل گذشتهدر یک اتاق بخوابیم.
او برای شام با من برنامه ریزی نمیکند. و در یک شغل مهم قبول نمیکند که در کنار من باشد. زمانی که من در خانه هستم او رخت شویی را حتی اگر در کارهایش اخلال ایجاد کند ترک نمیکند. آیا او تلاش میکند تا من راتنبیه کند؟ من برای مدت طولانی بدگمان شده ام که او نمیخواهد ازدواجمان پایدار باشد.
من یک لاس زننده نیستم، من اطرافم را نادیده نمیگیرم. این تهمتها درست نیست، من همسرم را دوست دارم، و هیچ مشکلی با او ندارم. اما او خودش را متقاعد کرده و بجز این چیز دیگری را مناسب نمیداند. او به چشم من یکی از زیبا ترین زنان دنیا است.
اما این به این معنی نیست که من نمیتوانم با زنان دیگر صحبت کنم. من یک شخص خوش مشرب هستم که دوست دارم که در کنار مردم کامل شود. آیا این اشتباه است؟ من همیشه دوستان زیادی دارم. من نمیدانم که چرا سحر فکر میکند که من خود پرست کم ارزش و بی تربیت هستم.
صراحتا، من مطمئن نیستم که آن را بخواهم. او یک حسادت دیوانه کننده و خاموش نسبت به من دارد. سحر کارهای من را بد تعبیر میکند. و وانمود میکند که بدترین است. هر زمان که ما بیرون میرویم من اطمینان دارم که او تنها من را دوست دارد، اما او این حس را نسبت به من ندارد.
شاید ما متفاوت هستیم. سحر یک فرد سازمان یافته و با دقت است، من دوست دارم انتخابهایم را همیشه لمس کنم و مقداری خطر هم با آنها مخلوط کنم. من میگویم چیزی زیاد نمیشود و به دست نمیآید مگر این که آن را انجام داد. من به یاد میآورم زمانی که 8 ساله بودم و میخواستم برای بازی با دختر داییم به خانه آنها بروم، با این که من خیلی کوچک بودم و راه هم خیلی طولانی بود ، مادرم به من میگفت که خودت باید تنهایی آن راه را بروی. و من هم به هر صورت آن را میرفتم.
والدین من هر دو در یک خانواده ی فقیر بزرگ شدهاند اما با تلاششان برای خود زندگی خوبی ایجاد کردند. پدر من در یک کارخانه ی بزرگ لباس کار میکرد و مادرم کارمند مشاور املاک بود.
والدینم از من و خواهر کوچکترم انتظارات زیادی داشتند. ما همیشه در یک مسیر خوب با هم رقابت میکردم. ما عقیده داریم که اگر ما چیزی را بخواهیم و برای آن بهاندازه ی کافی تلاش کنیم، آن را به دست خواهیم آورد.
اما سحر به هیچ وجه به خودش اطمینان ندارد. او نمیتواند یک تصمیم برای هر چیزی بگیرد. مثلا برای خرید یک ماشین جدید و یا رفتن به یک رستوران یک بحث بی پایان راه میاندازد. او من را دیوانه میخواند. زمانی که من ساختمان آنها رفتم، او از شغلش خسته بود و به چیزهای جدیدی نیاز داشت. من میخواستم کمکش کنم، بنابراین زمانی که من از شغلم به او گفتم، او نسبت به آن نگران بود. چرا او نگران انگیزه ی بعدی هر کاری که من انجام میدهم است؟
در این ماههای آخر ما به طور جدی مانند یک هم خانه برای همدیگر بودیم. این بهتر از این بود که یک دعوای بزرگ داشته باشیم و هرچه بخواهیم به یک دیگر بگوییم. من تا دیر وقت کار میکنم، شام را با دوستانم بیرون میخوریم و سعی میکنم کمتر به خانه بروم. من نمیخواهم سحر را از دست دهم، اما ازدواج ما مثل یک جوک شده است.
نظر مشاور ازدواج فرید و سحر مانند یک بمب بود،این جمله را مشاور گفت. هر یک احساس میکنند که به یک دیگر آزار میرسانند و همدیگر را دوست ندارند و هر یک اصرار دارند که دیگری مقصر است. کلید پایداری ازدواج این دو این است که اولا،هر دوی آنها باید مسؤلیت مشکلاتشان را بپذیرند، و دوما، آنها باید به سمت دلسوزی و یکدلی هدایت شوند.
فرید باید فرمند و با ملاحظه باشد. او همچنین میتوانست سلطه جو باشد. بنابراین او میتواند هر چیزی را به جنبه ی مثبتش بچرخاند.
فرید در جلسات اولیه ی ما بارها دیر میآمد، اما زمانی که من به او گفتم که اگر میخواهد این دعواها پایان یابد باید سر وقت این جا باشد، او هم به گذشته نگاه کرد و تاثیرات منفی رفتارش را دید.
سحر یک زن خوب و کامل بود. اما متاسفانه تا حد زیادی او هنوز درگیر احساسات گذشته ی خود زمانی که پدرش به خواهرش توجه داشت بود. این مشکل سحر باعث شده که او به یک عشق و محبت سیر نشدنی نیاز داشته باشد.
زمانی که سحر گفت چگونه والدین پیرش را تحمل میکرد، او تصمیم گرفت تا چیزهایی را تغییر دهد. در عوض او به شوهرش تهمت میزد، او چیزها را از نقطه نظر خودش مورد آزمایش قرار میدهد. زمانی که سحر در حال تغییر کردن بود، فرید نیز شروع به تغییر رفتار خود کرد. او نهایتا پذیرفت که اهل لاس زدن با زنها است، و او با جدیت تلاش کرد که رفتار خود را با دیگر زنها تغییر دهد.
حالا زمان آن بود که در ارتباط آنها را به کمال برسانم. من قواعدی را برای آنها در دعواها درست کردم: نباید زیاد همدیگر را مقصر بدانند و به هم تهمت بزنند. در عوض آنها از اصطلاحاتی مثل: زمانی که تو... نسبت به من... . سحر هم به فرید میگفت زمانی که تو شب را با زنان قدم میزنی من احساس نا امنی میکنم.
گفتگو را به سمت سؤالها هدایت کنید( من میدانم که تو دوست نداری که من با خانماه چت کنم، اما از چه چیزی میترسی؟) بجای این که مستقیما به او حمله کنید و بگویی ( تو عصبانی هستی، من لاس نمیزنم) آنها همچنین به یک چاره ی مناسب برای کار و معامله گروهی پیدا کردند.
در طی چهار ماه ، بحران بین آن دو به آسانی کم شد. سحر بسیار خوش حال و دلگرم به زندگی است. او نیاز ندارد که دوباره به همسرش اعتماد کند. و فرید هم از این که پیش همسرش بر میگردد بسیار هیجان زده است.